مریضم...
چشمهایم درد می کند...
تب دارم...
اینهمه صغری کبری چیدن نمیخواهد
تو نیستی
دارم می میرم!

دلم کمی.... دروغ چرا.... تورا می خواهد.... خیلی زیاد....

دلتنگ که میشم
(*_ *) چشمامو
(-_ -) میبندم
(? _؟) فکر میکنم
(*_*) (*_*) تو پیشمی

من “کوهی” از دردم
بیا مرا در آغوش بگیر
بگذار
تمام غم هایم در عظمت آغوشت “کاه” شود...!

رفتم...
نگو او وفا نداشت...
راهی جز گریز نمانده بود....

دلم آرام بگیر او بی تو آرام است